آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

اولین پیاده روی محمدصدرا توی خیابون

یه روز با محمدجواد رفتیم بیرون تا برای شما پوشک بخریم و چند تا چیز دیگه از داروخونه و شما تازه راه رفتن بدون کمک و زمین خوردن رو یاد گرفته بودی که توی پیاده رو همش خودت رو از بغلمون پرت میکردی و خم میشدی تا روی زمین راه بری. بالاخره ما حریفت نشدیم و شما کلی راه رو پیاده روی کردی و محمد جواد هم ازت فیلم و عکس گرفت. شما تقریبا از یازده ماه و نیمی می تونی بدون کمک راه بری و البته اولش خیلی میفتادی اما هنوز به زمین نمیرسیدی بلند می شدی و دوباره راه می رفتی. بعضی وقتا آقاجون بهت میگن پسرم چند دقیقه استراحت کن و راه نرو ولی شما راه رفتن رو خیلی دوست داری.   ...
24 خرداد 1394

تولد دایی امیرمحمد

جشن تولد دایی امیر:امسال روز تولد دایی با خاله جون هماهنگ کردیم و برای دایی امیر کیک خریدیم و رفتیم دایی رو غافلگیر کنیم که دایی فهمید ولی کلی بهمون خوش گذشت. دایی جون تولدت مبارک. انشالله 120 سالگی ات رو کنار هم جشن بگیریم.     ...
24 خرداد 1394

جشن فارغ التحصیلی خاله جون

خاله محبوبه روز 10 خرداد مراسم فارغ التحصیلی اش برگزار شد و من و شما رو بعنوان میهمان ویژه دعوت کرد و من وشما هم با هم رفتیم و توی این مراسم شرکت کردیم. توی مراسم تمام همکلاسی های خاله جون و استاداش دور شما جمع شده بودند و با شما بازی می کردند. . اما چون توی سالن خیلی شلوغ بود شما نمی موندی و دوست داشتی بری توی محوطه تالار بازی کنی. البته هوای خوب بیرون هم بی تاثیر نبود. در کل مراسم خیلی عالی و شاد بود و بهمون خیلی خوش گذشت. اجرای ترانه های شاد و تقلید صدا و کلی برنامه های شاد دیگه توی مراسم اجرا شد . شام رو هم توی رستوران خوردیم و آقاجون و مامانی و دایی جون اومدن دنبالمون که شما توی ماشین خوابت برد.     ان شال...
24 خرداد 1394

خوابیدن با عروسک موش موشی

گل پسر مامانی بعد از عادت های مختلف خوابیدنت مثل خوابیدن با شمشاد یا آهنگ ها حمید جبلی و بغل مامان در حال رفت و آمد و لالایی خوندن با صدای مامان و خوابیدن روی پا یک عادت جدید هم اضافه شد و اون اینه که عروسک موش موشت رو که بالای تلویزیون هست برمیداری و بغلت میکنی تا لالاش کنی بعد خسته میشی و میدی بغل من و وقتی یکم گیج شدی برای خوابیدن می زارمت روی پام تابا تکون خوابت عمیق بشه و دوباره یاد این عروسک می افتی و بغلت میکنی تا خوابت ببره. اصلا نباید عروسک روی زمین بیفته وگرنه ناراحت میشی و بغلش میکنی و می بوسی. این عروسک رو وقتی خیلی کوچولو بودم مامانی برام درست کرده بود و منم خیلی دوستش داشتم...     ...
24 خرداد 1394

آماده شدن عکس های آتلیه ای محمدصدرا

بعد از 58 روز که از گرفتن عکس های پسرم توی آتلیه روناک گذشته بود، بالاخره تماس گرفتن که عکسای نینی آماده شده و منم با باباجون هماهنگ کردم و بلافاصله بعد اومدن باباجون رفتیم و عکسای شما رو گرفتیم. خدایی عکسات فوق العاده شده و به این همه انتظار می ارزید. بعد از گرفتن عکسات رفتیم و به مامانها و آقاجونا نشون دادیم و اونا هم خیلی خوششون اومد. اینم چند تا از عکسای گل پسر ناز مامان:                         ...
24 خرداد 1394

دو تا نینی ناز به اسم زهرا سادات و امیرعباس

دوستای صمیمی باباجون که توی دانشگاه تبریز با هم بودن اومدن مشهد و من و شما و بابا جون رفتیم دیدنشون. قرار گذاشتیم و رفتیم هایپرمارکت پدیده و دوستای باباجون و خانواده شون رو دیدیم. شما اونجا با زهرا سادات و امیر عباس کلی بازی کردی و با زهرا سادات سوار ماشینش شدی که البته سر اینکه کی فرمون ماشین رو بگیره با هم گیس و گیس کشی راه انداختین. بعدش کلی با هم با ماشینتون دور زدیم و رفتیم توی چند تا مغازه تا برای نی نیها لباس بخریم که اونجا از این مبلمان کودک بود و شما کلی ذوق زدی و حتی رفتی روی یکی از مبل ها دراز کشیدی و چند تا عکسم گرفتیم. بعدش رفتیم رستوران پدیده و اونجا ناهار خوشمزه ای خوردیم و بعدش با نینیها و خانواده ها کلی عکس گرفتیم. موقع برگش...
23 خرداد 1394

هدیه های عمو حسن از نمایشگاه کتاب تهران

عمو حس ن که امسال رفته بودن نمایشگاه کتاب برای شما چند تا کتاب آورد و شما ک تاب ا رو خیلی دوست داری و روی کتابا میشینی و به من اشاره میکنی تا برات بخونمشون. یکی از کتابا عکس حیوونا رو داره که شما اون کتاب رو بیشتر دوست داری و حیوونا رو نشون میدی و صداشون رو ادا میکنی.             ...
7 خرداد 1394
1